سلام دوستای گلم امروز یه پست براتون گذاشتم راجع به داستان وارکرافت III البته داستانش خیلی طولانی بود اگه میخواستم هر مرحله از این بازیو واستون توضیح بدم یا هر هیرو رو نزدیک به 50 تا پست وقت منو میگرفت علاوه بر این شمارو هم خسته میکرد خب من تو این پست قسمت اول وارکرافت III ینی Reign Of Chaos رو میزارم دیگه قسمت دومش ینی Frozen Throne باشه واسه دفعه بعدی .



http://www.aparat.com/v/Op6i4

مقدمه

بزارین داستانو از اواخر بازی وارکرافت 2 ینی جنگ بین انسان ها و ارک واستون بگم
هزاران سال پیش جنگ سختی میان دو قوم اصلی دنیای هنر نبرد ینی انسان ها و ارک ها(دیو) شکل گرفته بود این جنگ پایان نداشت و پس از به قدرت رسیدن شاه ترانس منتیل بر عطش این جنگ افزوده شد تا اینکه در یکی از سخت ترین جنگ های این دو قوم شهاب هایی از اسمان به زمین ریختند هر یک از این شهاب ها به قولی اتشین تبدیل شدن که به اونها لژیون سوزان میگفتند و این تازه اول ماجرا بود نبرد با این قول ها به اندازه کافی مشکل بود حالا تو این گیراگیر موجوداتی ظاهر شدند که به انها نامرده(undead) میگن این موجودات که قدرت اصلی خود را از لژیون سوزان میگرفتند روح تسخیر شده و ارام نگرفته کسایی بودن که از نسل اقوام مختلف دنیای هنر نبرد بودن.
داستان از در بازی وار کرافت 3 شروع میشه که پیشگویی به خدمت شاه ترانس منتیل میاد و از اون میخواد تا درگیری با ارک ها رو رها کند و با اتحاد با ارک ها و دیگر اقوام هرچه سریع تر لژیون سوزان را نابود کند. اما گوش شاه ترانس منتیل به این حرف ها بدهکار نبود و از سربازاش میخواد تا این پیامبر رو به بیرون از قصر هدایت کنند پیشگو هم با عصبانیت میگه من ساکت نمیشینم اگه شما حاضر نمیشید تا این درگیری ها پایان بیابد پس به سراغ ارک ها میرم.

http://www.aparat.com/v/SbRN4

بخش اول : انسان ها (Human)

دلاوری به نام ارتاس :
ارتاس منتیل( همون امنی نایت خودمون) پسر جوان شاه ترانس منتیل و نامزد جینا پرادرمورد دختر ادمیرال پرادرمور بود وی با طی اموزشی که توسط مربی خود فرمانده ی گروه دست نقره ای ها دیده بود از طرف شاه منتیل برای دفاع از لوردران فرستاده شد وی با طی پیروزی ها پی در پی توانست تمامی نامرده ها و ارک ها را از سرزمین لردران بیرون کند پرنس ارتاس فردی محترم مهربان و شجاع در میان مردمش خوانده می شد تا اینکه روزی یکی از فرستادگان ارکیمونده که در حقیقت 5 نفر بودند و همگی با یکدیگر برادر بودند ارواح مردمان شهری رو تسخیر میکنه تا از روح اونها به قدرت خودش اضافه کنه و شکست ناپذیر بشه زمانی که ارتاس به شهر میرسه دیگه خیلی دیر شده و روح مردم شهرتسخیر شده زمانی که ارتاس این موضوع رو میفهمه از همراهانش جینا پرادرمور و مربی اش میخواد که مردم شهر رو به صورت جمعی به قتل برسونن چرا که اگه به دست خود فرستاده به قتل برسن شکست دادنش غیر ممکن میشه مربی اش سعی میکنه جلوی ارتاس رو بگیره اما وقتی میبینه که خشم همه وجود ارتاس رو گرفته اونو تنها میزاره و میره بعدش ارتاس از جینا میخواد تا در کنارش باشه اما جیناهم احساس تاسف میکنه و میگه من نمیتونم هم نوع خودمو بکشم و اونم میره همون موقع به ارتاس خبر میرسه که مربی اش این موضوع رو به دیگر فرمانده ها و وزرای انسان ها در میان گذاشته و اونا هم تصمیم میگیرن تا جلوی ارتاسو بگیرن ارتاس هم به اشتباه متوجه میهش که تو این دنیا تنهای تنهاست همین امر موجب میشه تا دیگه به قوم خودش پشت کنه میره و به فرستاده و حمله میکنه و با وجود کشته شدن دوسوم افراد شهر فرستاده رو به قتل میرسونه و کل کشور رو از وجود هرگونه نامرده پاک میکنه اما این تازه اولش بود وقتی میبینه که مردمش بهش پشت کردن دیه به کشورش بر نمیگرده و به مرز های نامرده ها حمله ور میشه تا اینکه در یکی از این حملات شخصی به نام مورداک که یکی از دوستان ارتاس بود رو میبینه و به کمکش موفق به شکست دادن بسیاری از نامردگان میشه تا اینکه در یکی از این جنگ ها پس از شکست نامردگان به شمشیری میرس که توسط نامردگان ازش محافظت میشده مورداک از اون میخواد تا به اون شمشیر دست نزنه چون به گفته دیگران نفرین شدست اما گوش ارتاس به این حرف ها بدهکار نبود شمشیر رو میگیره و هرکی که نزدیک ارتاس بود بهمراه خود مورداک میمیرن اما ارتاس هرگز احساس پشیمونی یا همدردی نمیکنه پس از شکست دادن نامردگان و پس گرفتن مرز های تسخیر شده توسط ارک ها و نامردگان به کشور خودش برمیگرده که مردم واسه بازگشتش براش جشن میگیرینو به یه قهرمان در میهنش تبدیل میشه اما وقتی به قصر میرسه و شنلشو میزنه کنار دیگه اون ارتاس قبلی نیس موهاش مثه برف سفید شده و رنگ پوستش ابی شده شاه ترانسم این موضوعو میفهمه و احساس وحشت میکنه همون موقع ارتاس شمشیرشو در میاره شاه ترانس منتیل پدر خودشو به قتل میرسونه تعجب نکنید ارتاسم بر اثر اون شمشیر نفرین شده میمیره و نامرده میشه حالا انسان ها بدون فرمانده و دچار ضعف میشن.

http://www.aparat.com/v/RowTr

بخش دوم: نامردگان(undead)

ارتاس و وفاداری به لیچ کینگ:
ارتاس( حالا دیگه شده ابادون دیکه امنی نیس) واسه فرار کردن از مرز های انسان ها که بسیاری گسترده شده بود انسان های بی گناه زیادیو میکشه و این امر سبب میشه تا مربی اش فرمانده گروه دست نقره ای واسه جلوگیری از اعمال پلیدش دست بکار شه اما جولوی ارتاس عددی نبودو به راحتی توسط پرنس ارتاس کشته شد پس از اون هم ارتاس و لیچ به مرز های زیادی از قمرو لورداران که شامل قلمرو الف های خونین ، انسان های جادوگر( مثه خود جینا) و انسان ها حمله ور میشه و در این جنگ ها مربی جینا پرادرمور به همراه شهر زیبایش به خاک و خون کشده میشن از جمله دیگر افراد مهمی که توسط ارتاس کشته میشن لیدی سیلواناس ( همون ترکس خودمون)بود که در طی درگیری و دفاع از جنگل ماه به قتل رسید اما روح سیلواناس هم اروم نگرفت و نامرده شد. لیچ و ارتاس هدف دیگری داشتن و اونم ازاد سازی ارکیمونده بود و به این هدف هم رسیدن ارکیمونده(همون شادو دمون خودمون) پس از ازاد سازی شهر لوردران (شهری بزرگ از قلمرو انسان ها ) رو به خاک و خون میکشه و نابود میکنه.


http://www.aparat.com/v/w6crR

http://www.aparat.com/v/X3iqt

بخش سوم : دیوها(orc)

پرنس ترال دلاوری از اتحاد هورد:
ترال پرنس و فرمانده با تجربه اورک ها بود که با اینکه شاه منتیل به حرف های پیشگو توجهی نکرد وی سخنان او را پذیرفت داستان ترال از جایی شروع میشه که گروم مربی اش را از چنگ انسان ها که قبلا شاه ارتاس او را دستگیر کرده بود فراری میده اما مربی اش پس از مدتی مانند ارتاس دچار وسوسه ی قدرت شیطانی میشه و به حرف های پیت لورد گوش میده و واسه رسیدن به اهدافش تصمیم به نابودی جنگ میگیره و درختان رو قطع میکنه که سناریوس (فرمانده و روحانی الف های شب ) مانع وی میشه اما نمیتونه جلوشو بگیره و به قتل میرسه گروم فریب کیل جیدن رو میخوره و با گرفتن قدرت فنا ناپذیر وی تصمیم به نابودی انسان ها میگیره که انسان های باقی مانده با رهبری جینا پرادرمور به ترال پناه میبرن تا جلوی لژیون رو بگیرن اما گروم جلوی ترال وای میسته و بهش میگه اگه همکاری با انسان ها رو رها نکنه خود ترالو رو هم میشکه اما ترال دست از این همکاری بر نمیداره و سعی میکنه تا این نفرینو از مربیش برداره و بالاخره به کمک جادوی جینا این کار عملی میشه اما دیگه خیلی دیر شده قدرت پیت لرد همراه با وسوسه های گروم ( همون اکس خودمون) افزایش پیدا میکنه ترال و مربیش سعی میکنن جلوشو بگیرن ام وقتی بهش حمله میکنن میبینن نمیتونن جلوشو بگیرن پیت لرد برای بار اول ترالو به سنگ میکوبه ترال بیهوش میشه و گرومم بهش حمله ور میشه اما به سمتی پرتاب میشه اونجاست که پیت لرد از نابودی قوم هورد حرف میزنه و غیرت گروم به جوش میاد با تبرش به سمت پیت لرد حمله ور میشه و تبر رو به سینه اش میکوبه پیت لرد در اوج نا باوری نابود میشه اما قدرت وجودش گروم رو میکشه به این ترتیب گروم ( که همون اکس دوتا هستش) فدای قومش میشه و ترال هم میاد بالا سرش و اشک میریزه و فریاد میکشه و قسم میخوره تا انتقامشو بگیره. ( این یه تیکه خیلی احساسی بود واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم)

http://www.aparat.com/v/uNMRX

بخش چهارم: الف های شب(night elf)

بانو تیراندا و الف های شب:
تیراندا همسر مول فوریون استورمیج و زن داداش الیدن استورمیج است وی و خواهرانش میکوشند تا جلوی نامردگان را بگیرند مول فوریون و تیراندا ابتدا پس از شکست بسیاری از لژیون های سوزان و نامردگان در محل زندگیشان جنگل به شیپور سناریوس که تمام روح های جنگل را متحد میساخت دست یافتند دومین هدف اصلی این گروه ازاد سازی الیدن استورمیج پس از 100 ها سال بود!!!!!!!!!!!!! الیدن استورمیج برادر مول فوریون استورمیج بود وی پس از زندانی شدن در تاریکی اعماق زمین 100 ها سال رنگ روشنایی را ندید همین موضوع سبب شد تا وی چشمانش را با پارچه ای ببندد و تاریکی قدرت بینایی وی شود در طی این مدت زمان طولانی هیچ کس برای گشتن و پیدا کردن وی دست به کار نشد زیرا در زمانی که در قومش بود درگیری های زیادی با برادرش مول فوریون داشت و علت این درگیری ها نیز علاقه وی به تیراندا بود اما تیراندا وجود وی را شیطانی دانست و با او ازدواج نکرد پس از ازادسازی اش توسط مول فوریون و تیراندا در ابتدا قسم خورد تا به برادران و خواهرانش در این راه کمک کند اما او نیز دچار وسوسه های شیطانی شد و این نفرین زمانی رخ داد که ارتاس کشتن یکی از دیگر برادران فرستاده ارکیمونده که بر خلاف برادری که توسط ارتاس کشته شد این برادر به وی خیلی کمک کرده بود خواستار شد الیدن هم از ارتاس پرسید خوب چی به من میرسه ارتاسم هم با خنده میگه قدرتش الیدن هم به یاران فرستاده نامرده (که قیافش شبیه همون night stalker خودمونه) حمله میکنه و پس از نابود کرد دروازه شیطانی(واصلی میان دو مرز زمین و جهنم) به قدرت شیطانی دست میابه و خیلی راحت فرستاده رو میکشه و جنگل رو از دست نامرده ها نجات میده و میره پیش تیراندا و مول فوریون با کلی ذوق شوق اما وقتی تیراندا و مول فوریون اونو میبینن میگن که تو دیگه از ما نیستی و از اینجا برو الیدنم با ناراحتی جنگلو ترک میکنه. پس از اون ارکیمونده تصمیم به نابود سازی درخت زندگی میگیره که اگه به این هدف میرسید زمین خودشو نابود شده میدید اما به کمک جادوی الف ها و مقاومت انسان و اورک ها به این هدف دست پیدا نمیکنه و شکست میخوره مول فوریونم با به صدا دراوردن شیپور سناریوس ارکیمونده که از درخت زندگی به بالا رفته بود رو با اتحاد جادوی روح های جنگ(همون wispخودمون) ارکیمونده رو نابود میکنه اما به قدری قدرت این جادو زیاد است که علاوه بر ارکیمونده خود درخت زندگی نیز میسوزد . درخت زندگی فقط به خاطر تفرقه میان نژاد های مختلف زمین و غرور انسان ها میسوزد اما جوانه هایی نو از ان میروید که به معنی امید برای حیات دوباره و زندگی جاودانه است.

http://www.aparat.com/v/7WCja












خوب بکس دیگه تموم شد این 4 تا بخش از قسمت اول وارکرافت III که به صورت خلاصه واستون توضیحش دادم حتما بخونید خیلی روانو خلاصه نوشتم تا خسته نشید.

نظر بدید اگه دیدم استقبال خوب بود قسمت دومشم واستون میزارم فداتون بای




کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز

نظرات شما عزیزان:

mahdi966

ساعت19:03---13 مهر 1393

[وب سایت]

سلام داداشم خوبی؟ چه خبر تحویل نمیگیری.کامل سر در نیاوردم ولی داستانش جالب بود.وقت کردی یه زنگ به ما بزن.من مطالبتو دنبال میکنم منتظر مطالب بعدیت هستم.قسمت دوم داستام حتما بزار.

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: